سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

ما برای بزرگ شدن هدف های متفاوتی داشتیم! من حروف الفبا را یاد گرفتم برای اینکه نوشته های مامانم را بخوانم؛ برای خواندن تابلوی مغازه ها... او حروف الفبا را یاد گرفت برای اینکه فلانی هم که خانه ی شان کف شهر بود بلد بود بنویسد "بابا"... هیچ کداممان هم از این آدم های فرهیخته ای نبودیم که برای خواندن کتاب های "دختر خوب کیه؟" یا حتی همان "شنگول و منگول" که همگی از حفظ بودیم بیاییم سر نیمکت های هفت ساله ها.

دوازده سالم که شد تمام انگیزه ام از بزرگ شدن و طی کردن روزها این بود که سوار ترن هوایی پارک ارم بشوم که جلوی دَر ورودیش نوشته بود "ورود کودکان زیر دوازده سال ممنوع"... اما او تمام هدفش از بزرگ شدن و طی کردن دوازده سالگی این بود که اجازه پیدا می کرد رژ لب صورتی و قدیمی مادرش را استفاده کند و تمام نشانه اش بزرگ شدن همین بود که ناشینانه رژ صورتی را با افاده روی لب هایش چپ و راست میکرد.

وقتی می خواستیم وارد دبیرستان شویم من هیچ انگیزه ای برای بقا نداشتم؛ تمام حس و حالم از زندگی؛ بودن با دوست های "سوم ب" ای ام بود... تمام انگیزه ام از ادامه ی حیات همین بود که بهشان مسیج بدهم و هوای هم دیگر را هر چند دورا دور داشته باشیم. اما او رفیق هایش برایش مطرح نبودند؛ از همان اول اسم هر کدامشان را که به زبان می آورد در ادامه می گفت "بی لیاقت بود!" ... راست می گفت چون در ادامه خودم هم رفتم در شمار همان "بی لیاقت" ها و قاه قاه خندیدم به این زندگی نکبتی که برای اطرافیانش درست کرده بود...او چهارده سالگی را فتح می کرد به امید اینکه مادرش اجازه بدهد وارد فضای اینترنت بشود؛ تنهایی تا سر کوچه برود؛ اجازه بدهد سوار خطی های تجریش بشود؛ اجازه بدهد با دوست پسرش قرار بگذارد؛ اجازه بدهد با رفیق های "موقتا با لیاقت" اش برود ذرت مکزیکی بخورد و ...

من هفده سالگی را فتح می کردم؛ پر از شر و شور بودم؛ شاد بودم؛ کسی و حتی کسانی را دوست داشتم و حس میکردم هفده سالگی جور دیگری است... که البته که بود... با رفیق گرمابه و گلستانم هم مدرسه ای شدم؛ کلی دوست جدید تر پیدا کردم؛ از یک سری آدم های سطحی گذشتم؛ از روشنگر ولنجک کنده شدم و خیلی چیز ها را بدست آوردم... اما او هفده سالش شد و تمام امیدش به کفش های پاشنه بلندی بود که مادرش بهش قول داده بود و مدام سعی میکرد فاصله ی چادرش تا نوک بینی اش را کمتر کند... و یک قدم بزرگ فاصله بود بین آرمان های ما.

من در آستانه ی هجده سالگی قرار گرفته ام... در آستانه ی هجده سالگی فرزانه وارد زندگیم شد و حتی موجود خوب این روزها دریا... تمام امیدم برای بقا پرسه زدن توی راهرو های روشنگر است... تمام هدفم این است که با رفیق گرمابه و گلستانم همکار شوم؛ آن روسری زرد نخی را سرم کنم و پله ها را مدام بالا و پایین بروم... تمام هدفم از هجده سالگی نه دانشگاه است نه چشم انداز پسر های دانشگاه؛ فقط می خواهم کمی به کلاس های متفرقه ای بپردازم که هیچ تابستانی کشش رفتنش را به من نداد... من هجده ساله میشوم که بابا به آرزویش برسد و من را پشت فرمان ببیند؛ برای مامانم فرانسه حرف بزنم و هدف هایی که هیچ وفت دلم نخواسته به کسی بگویم... کلاس هایی که هیچ وقت ازشان حرفی نزدم... برای همه ی چشم و هم چشمی هایی که حالت تهوع به دستم میدهند...

او هجده ساله میشود... در حالی که تمام هدفش دانشگاه رفتن نیست و باقیش را نمیدانم... میخواهد ازدواج کند و فکر میکند هدفش از خلقت همان ازدواج باشد. افق هجده سالگی برایش فقط ابرو برداشتن و پشت لب و همه ی وقایعی که توی آرایشگاه ها اتفاق می افتد است... به لوازم آرایش فکر میکند و حتی گواهینامه! به کلاس های متفرقه هم فکر می کند و همیشه آن روزی را تصور میکند که پدرش بگذارد برود کلاس رقص و حتی موسیقی! معتقد است مثل جنس خارجی که روی زمین نمی ماند به زودی به خانه بخت خواهد رفت. تمام فکرش از ازدواج پول و بزن و برقص ( وحتی نرقص) و آرایش و دامن ژپون دار است و خندیدن به ریش همه ی پسر هایی که همیشه می گفت دوستش دارند. شب ها قبل از خواب تمرین می کند که بعد از "آیا بنده وکیلم؟" عاقد بگوید "با اجازه ی پدر و مادرم، بله!" یا بگوید " با اجازه ی بزرگترا؛ بله!" یا شاید هم فقط بگوید "بله!"... هنوز بین این سه جمله ی کذایی گنگ و سردرگُم مانده و فکر میکنم بگوید "بله" خالی بهتر باشد.

این روزها هم چادرش به نوک دماغش خیلی نزدیک تر شده؛ تصمیم دارد فیض بوک بزند و مردم را ارشاد کند (!) و حتی تازگی ها معتقد است من ملحد هستم!

 

 

پ.ن: اگه واقعا فکر میکنید انقدر متهجّر هستید به خودتون بگیرید! دیگه طاقت شنیدن اینکه "منظورت من بودم؟؟" رو ندارم! منظورم هر کسی هست که اینجوریه! والا...

+ دنیای مجازی شلوغ ترین سرزمین تنهایی است... همه هستند... ولی هیچکس نیست!


نوشته شده در چهارشنبه 92/8/8ساعت 4:58 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک