سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

داشتم فکر می کردم...

به اینکه چرا یه سمساری نداریم که توش قلب بخرن!

قلب های شکسته، درب و داغون، تنها، یا قلبای نوی نو، درخشنده، یا یه سری هم قلب سیاه و زشت!

قلبای درب و داغون و شکسته و تکه تکه با قیمت بالا!

و اون نو نواراش یا سیاه هاش با قیمت پایین!

توی سمساری می تونن دوستای قدیمی و تنها رو بخرن!

می تونن آدمای افسرده و تنها رو بخرن تا یه روزی وقتی اون یکی دوستش هم که خیلی افسرده شده بود

به اون سمساری سر زد بالاخره یه روزی همدیگرو پیدا کنند!

کاشکی رازهامون رو هم می خریدن!
کاشکی اشکهامون هم خریداری داشتن!

کاشکی خاطره ه رو با قیمت بالا می خریدن!

با قیمت بالا چون کی حاضره خاطرهاشو بفروشه؟!

کاشکی یه روزی ضد حال ها یا گریه های اف ام!
آرزوهای دست نیافتنی من!

اس ام اس های پلی، یا تلفن های که توش صدای خندمون تا 7 آسمون می رفترو می خریدن!

کاشکی یه روز عینک من پیدا می شد!

اون روز باید همون 9/9/99 باشه!

و اون سمساری جاگردشیه!

جایی که رازهامون رو گفتیم! گریه کردیم! عکس انداختیم و...

یه روزی می رسه که من دفتر اس ام اس هام رو کتاب می کنم!

تا همه بفهمن که قلب منم یه سمساریه!

یه جایی که امیدوارم هیچ وقت گرد گیری نشه!

یه روزی میرسه که من عینکمو پیدا می کنم!

یه روزی که توی خوابام، خوب تکراری سقوط هواپیما رو نمی بینم!

و یه روزی بالاخره هواپیمام یه جایی می ایسته!

و من به آرزوم میرسم! می میرم...

اون هواپیما شاید بازم قلب منه!

®®® نامفهموم تر از اینم می شد؟!


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/30ساعت 10:12 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک