سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

مطلب قبلیم قسمت دوم نداره!

یعنی داره؛ ولی خب ...

مطلب قبلیم بی پایانه!

-------------------------------------------------------------

اول صبحی وقت صحبت کردن نبود!

اینو خود معلم (انگلیسی آموزشگاه)  هم فهمیده بود! یعنی می دونست!

اما با تمام این حرف ها پرسید: سارا، تو چه فصلی رو دوست داری؟!

فکر کردم...

زمستون با اینکه تولدمه ولی از برف متنفرم!

بهار، بهش حساسیت دارم ولی آب و هواش قشنگه!

تابستون، خیلی بی کارم و گرمه!

پاییز، فکر کنم بهترینش همینه! بارون! بارونی که طوفان به همراه نداشته باشه!

عالیه!

گفتم: پاییز!

یه جورایی شاخ درآورد چون هیچکس پاییز رو نگفته بود!

و سریع لبخندشو جمع کرد و گفت: سرما رو دوست داری یا گرما؟!

با صراحت گفتم سرما، اما از برفم متنفرم! خیلی سرد نباشه!

توی ذهنش گفت: دختره ی دیوانه! خدا رو شکر فقط یه ترم باهاشم! این دیگه چیه؟!

لبخند کوچیک زدم و به خودم افتخار کردم که صدای ذهن بقیه رو توهم می زنم!

پرسید: ببینم چه رنگی رو دوست داری؟!

گفتم: بنفش! اما دختر عمه ام معتقده که طوسی رو من خیلی دوست دارم و بهم میاد!

از قصد اینو گفتم تا یکم ازم فاصله بگیره و سعی کنه از این سوالای مسخره ازم نپرسه!!!

حداقلش اینه که 30 ساعت بعد دوباره سوال پیچ کردنش رو شروع کنه اون موقع دیگه خواب از سر پریده بود!

همین طور که توی افکار خودم بودم پرسید:

سارا، یادته باهم داشتی چت می کردیم؟!

ای خدا عجب غلطی کردما، دست از سرم بردار، می فهمی؟!

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 5:37 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک