خورشید در حال غروبه و ابرهای آسمون رنگ نارنجی قشنگی پیدا کردن! باد خنک کولر ماشین تا مغز استخوان آدم نفوذ می کنه! حس بدی بهم دست میده... سرمای بیش از حد!!! تا خونه 2-1 راحت مونده! کش چادرم رو سفت می کنم! بغض گلوم رو می گیره... بغضی که قابل فرو خوردن نیست! پشت صندلی کمک راننده قایم میشم تا مامانم از آینه بغل ماشین اشکامو نبینه! احساس می کنم یه سرماخوردگی بدی خوردم که اینقدر گلوم درد می کنه! به آقای پدر پیشنهاد میدم تا صدای رادیو رو زیاد کنند... اینطوری راحت تر می تونم اشک بریزم... صدا زیاد می شود... خانم مجری مدام نمک می ریزه و بین حرفاش آهنگ ولو میده! و خودش رو می کشه تا موضوع برنامه رو بگه و همش پیشنهاد میده به قول خودش پیامک بزنیم! باد کولر اشکامو روی صورتم خشک می کنه و احساس سوزش خاصی رو پوستم می کنم! داشتم فکر می کردم اگه الان تک فرزند نبودم، نمی تونستم توی ماشین پشت صندلی مامانم قایم بشم و بی خود بی جهت اشک بریزم! شاید الان اگه علی یا سعیده یا هردو توی ماشین نشسته بودند، منم داشتم مثل همه ی شنونده های ارجمند به نمک ریختن های خانم مجری رادیو پیام می خندیدم!!! پراید مشکی از بغل ماشینمون ویراژ میده، بابا با خون سردی به جلو خیره شده!!! توی دلم میگم جوگیر!!! حتما یه چیزی زده!!! اعصابم خرد میشه و بیشتر گریه می کنم!!!!!! شاید برای عاقبت بخیری راننده پراید!!!!!!! از بس گریه کردم سرم درد گرفته، پیشونیم رو به شیشه خنک پنجره می چسبونم!!! درد سرم تسکین که نه؛ ولی یه جالبی بهم دست میده! توی جاده هر از گاهی 3 تا ماشین یک جا دیده میشه و بعد از دید خارج میشه!!! این اتوبان و این راه همیشه اینطوریه!!! همیشه خلوت! روی صندلی های عقب ماشین دراز می کشم و خیلی زود خوابم می بره!!! به همون زودی که خوابم برده بود، بیدار میشم! فکر کنم توی این موقعیت هیچ چیز حالمو بهتر نمی کنه!!! من اصلا برای چی گریه می کنم؟!!! برای چی اینقدر به چیزای ناممکن فکر می کنم!!! محال؟! یعنی چی؟! آرزو!!! تعریف آرزو چیه؟! آرزو یه چیزیه که همه می خوان بهش برسن ولی وقتی بزرگ میشن و می خوان بهش برسن نظرشون عوض میشه و بی خیالش میشن و می افتن دنبال اونی که خیلی راحت بهش می رسن و یا اصلا بهش یدن و اونو به عنوان آرزو معرفی می کنن و کلی هم به خودشون افتخار می کنن! البته در این مورد استثنا هم وجود داره!!! خالی از گریه که نشدم ولی تمومش کردم!!! یه دختر افسرده می تونه حتی در حد بمب اتمی هم خطرناک باشه!!! روزه هاتون قبول! امیدوارم مثل همیشه زیادی مبهم ننوشته باشم!
فکر کنم اگه نسترن، دختر عمه ام نبود تا الان دق کرده بودم!
کد قالب جدید قالب های پیچک |