سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

توی ماشین نشستم...و از بس به ترافیک همیشگی تهران و خیابان شریعتی نگاه کردم

حالتی بین خواب و بیداری پیدا کردم...

دوست داشتم تا آخر عمر به دندون پزشکی نرسم!!!

ناگهان ماشین ترمز کرد، مامان بهم اشاره کرد و گفت : بپر پایین تا من جای پارک پیدا کنم!

اطاعت کردم و مامان کارت دندون پزشکی ام را داد...

کش چادرم را سفت کردم  و پیاده شدم...

قدم زنان به طرف پله های مطب راه افتادم...

از عصبانیت در حال ترکیدن بودم، مثل همیشه از اینکه از خواب یا استراحت پاشده بودم، شاکی بودم...

وارد مطب شدم و کارت رو به یکی از دو منشی دادم تا پروندم رو در بیاره...

با لبخند مسخره ای گفت: سلام سارا خانم! بفرمایید من پرونده رو در میارم...

اطاعت کردم و روی تنها صندلی خالی نشستم!

چادر مشکی ام رو دور خودم پیچیدم، شال طوسی ام رو محکم کردم و چک کردم هیچ مویی بیرون نباشه و

بعد پامو رو اون یکی پام انداختم!

سرمو بلند کردم و دیدم 3 تا خانم با نفرت منو نگاه می کنن!

سریع سرمو انداختم پایین و زل زدم به فاصله ی بین کاشی ها...

صدای پایی که وارد مطب شد توجهمو جلب کرد شاید بهانه ای برای بلند کردن سرم بود...

پسر جوان وارد مطب شد و به سمت آب خوری حمله ور شد و دو لیوان آب خنک رو قلپ قلپ نوش جان کرد!

الهــــــــــــــی... باخودم گفتم: فرزندم، حتما نیتت خیر بوده، می خواستی روزه داران عزیز با نفس خودشون

مبارزه کنن و صواب بیشتری ببرن! و مجبور شدی به خاطر این نیت خیر تن به یه همچین کاری بدی...

سرمو برگردوندم و به عمو پورنگ خیره شدم... بنده خدا...

دوباره سرمو بلند کردم، 3 تا زن شالاشونو انداختن پایین تا موهاشو چک کنند و درست کنند...

بنده خداها حتما گرمشونه دیگه، حتما نیتشون خیره!

متوجه نگام شدند، با نفرت نگاهم کردند...همون موقع منشی شبکه رو عوض کرد، تلویزیون داشت رئیس جمهور رو نشون میداد

خانمها نفس صداداری از گلوشون خارج کردند...

شیطونه می گفت بپرسم فرم هدفمند کردن یارانه ها رو پر کردین؟!

ببینم توی کدوم بانک حساب باز کردین؟!

بانک تجارت عالیه! چون هم توی قرعه کشی شرکت می کنید، هم بانک تجارت بانک فرداست و یه دلیل دیگه

که شرمندتونم چون یادم نمیاد...

یه جوری نگاه می کردن انگار جرمی مرتکب شدم...

شیطونه در قسمت پی نوشت ماجرا اشاره کرد: می تونی بحث های مفصل حجاب رو پیش بکشی

و مثل خانم هادیان تا عمق ماجرا پیش بری...

نمی دونم چرا گشت ارشاد توی مطب دکتر محمودیان کیوسک نمی زنه؟!

البته خداییش بی انصافیه!!! 

منشی با صدای لوسش صدا زد: سارا خانم بفرمایید...

و در آخر خبر بدم دو ماه یا سه ماه دیگه بالاخره دندونام سیم پیچی میشن!

شاید قیچی دندون سیمی شایدم به قول روشنگر ولنجکی ها هم سارا دندون سیمی!

جالبه! التماس دعا دوستان!

دلم براتون یه ذره شده!!! مخصوصا برای غزال که توی اردو هم ندیدمش!

دبیرستان خوش بگذره!


نوشته شده در پنج شنبه 89/5/28ساعت 5:14 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک