برای خودم نان تست ها را میگذارم روی تستر، تلفن زنگ میزند، حوصله ام نمیکشد بروم دنبال گوشی، نیم خیز میشوم روی اپن آشپزخانه و از بلندگو تلفن را جواب می دهم. بعد از 45 دقیقه بحث روی اینکه نمیتوانم دیگر تحمیل علایق دیگران به روی خودم را قبول کنم، نه فردی که پشت خط است کوتاه می آید و نه من دیگر آدم کوتاه آمدنم. خداحافظی میکنیم و گوشی را قطع میکنیم می روم سراغ نان های تست؛ همگی سوختند. من هم دیگر از فراصت صبحانه خوردن افتادم. بیخیال میشوم؛ توی ماگ دمنوش چای برای خودم دم میکنم و با یک خرما می روم سراغ کار های عقب افتاده ی شرکت. نمیدانم کی می خواهم یاد بگیرم که در جایی که ناچار به بحثم، خستگی بعد از سر و کله زدن با آدم های بیهوده نباید باعث دلخوریم بشود!
کد قالب جدید قالب های پیچک |