فاصله مان باهم حداکثر شاید یک وجب باشد؛ صدای آهنگ پیچیده توی ماشین؛ من خیره شدم به جاده ی روبرو و هیچ حرفی ندارم که بزنم... بنظرم طبیعیست که آدمها گاهی هیچ حرف مهمی برای زدن نداشته باشند. دوستت دارم، خیلی هم دوستت دارم، در این دنیا از هرکسی و از هر زمانی بیشتر میخواهمت؛ با تو دارم ذره ذره عاشقی را میفهمم و یاد میگیرم؛ اما لزومی نمیبینم برای اینکه سکوت بینمان جاری نشود از هر دری چرت و پرت بگویم. وقتی سکوت میکنیم به درونم بیشتر فکر میکنم و به آن حسی که از هر لحظه ی زندگیم عبور کرده و همه ی وجودم را "تو" کرده... گمانم تو مزد همان شب هایی هستی که با اشک و دل شکستگی تو را از خدا خواستم. پ.ن: دلم نمیخواهد به خودت بگویم. اما من در همه ی سالهای عمرم؛ هرگز باور نمیکردم "تو"یی در این دنیا وجود داشته باشد.
کد قالب جدید قالب های پیچک |