سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

روی قالیچه ی اتاق دراز می کشم... از بی خوابی چشمانم به سوزش افتاده...

از این همه باهم بودن گریه ام می گیرد... کوثر مدام قدم می زند و از این ور اتاق به آن ور می رود

و مدام جلوی پنجره رژه می رود و گاهی می ایستد و به بیرون خیره می شود و سرتکان می دهد.

پو رو به من دراز می کشد...

بی هیچ کلامی بهم خیره می شویم.

یادت باشد که به دوستات بگی قیچی صدات کنن. تا فراموش نکنی  Polly ای رو که گاه و بی گاه

توی راهرو... ندای قیچی... قیچی سر می داد. و خانم کریمی می گفت که مدرسه هر روز با قیچی

گفتن های Polly در حال لرزش است...

پو می پرسد: چته؟! و در پاسخ تهدیدش می کنم به گریه کردن!ترجیح میدم توی مدرسه بهم بگن سارا!

سارا مثل مدرسی! وقتی صدام می کنن قیچی دلم میخواد روشون حمله ور شم...

احساس می کنم با اکراه صدام می کنند انگار قیچی واژه ی غریبی است.

قیچی واژه مقدسی است که من بخاطر شنیدن دوباره اش از نزدیک و از زبان کسانی که خیلی دوستانشان دارم

روی فرش به گریه می افتم...

واژه ای است که باعث می شود مامان پلی ،نگین ،عارفه ،عبدو و ... با شنیدنش به اشتباه بیافتند...

واژه ای که هدی برای مسخره کردن، بی رحمانه ازش استفاده می کند...

واژه ای که عمو و عمه ام با شنیدنش از تعجب شاخ در آوردند و بعد از آن همیشه پرسیدند:

حال دوستان قیچی چطوره؟!

قیچی واژه ی مقدسی است که وقتی معلم کتابخانه آن را به کار می برد تمام بدنم از خوشحالی داغ می شد...

قیچی واژه ی مقدسی است که تا شعاع ده کیلومتری ولنجک، به کار بردنش حرام است! 

قیچی واژه ای است که کوچک است اما یک مدرسه و قلب یک قیچی را به لرزه در می آورد...

قیچی واژه ی مقدسی است! اما سارا تنها زیباست!

سارا یا قیچی! از سارا تا قیچی کیلومتر ها فاصله هست...

کیلومترها اشک و اه و خنده و شادی و سیب و هلو و یک کلاس سوم ب!

کیلومتر هــــــــــــا خاطره تعبیر بهتری است!

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت 2:44 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک