وقتی وسط درکه ی تهران با مدرسه گلاویز شده بودم تمام مردم دورمون جمع شده بودند و فریاد می زدند: سارا! سارا! داشتم به این فکر می کردم که زندانی های زندان اوین می تونن از این فرصت استفاده کنند و و وقتی نگهبانا حواسشون پرت منه فرار کنند! چقدر جذاب! وقتی مدرسه شونه هامو به زمین کوبید و قه قه خندید تسلیم شدم! من تسلیم شدم و قبول کردم تا ساعت 5/6 مثل طاووس درس بخونم!!!! بلا نسبت خر!!! و شب میام خونه مثل یک طاووس بسیار خسته بخوابم و صبحا مثل یک طاووس خواب آلو برم سوار سرویس شم! (بلا نسبت بز) من تسلیم شدم و یک توپ والیبال مستقیم اومد توی صورتم!!!!! الهی! ما مطالبمون مثل یخ خنکه!!! و حیوانات را خیلی دوست می داریم. برین لذتشو ببرین دوستان!
کد قالب جدید قالب های پیچک |