سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

روی نیمکت های سخت که بنشینی، تازه می فهممی میز و صندلی چه معنایی دارد...

یا بهتر بگویم چه صفایی دارد... تازه قدرش را می دانی‍، حتی قدر کسانی را که پشت آن صندلی های

مرمرین (!!!) راهم می دانی...

وقتی ناخودآگاه پاهایت را روی زمین می کشی تا قدری صندلی به میز نزدیک تر شود، تازه می فهمی که

این نیمکت های مسخره به هم پیچ و مهره شده اند...

تازه می فهمی که اینها صندلی پروازی حالیشان نمی شود...!

از نامه های بین میزی چیزی نفهمیده اند... آنقدر که از هم دور اند...

وقتی داری زیر میز پاهایت را تکان می دهی، ناگهان پایت به کیفت می خورد!!!

زیر میز را که نگاه می کنی، می بینی کیفت آش و لاش روی زمین پهن است، تازه می فهمی این

نیمکت ها تمدّن ندارند...

بیشتر که فکر می کنم می بینم، روی این نیمکت های مضحک، نقطه بازی نمی چسبد!

از وقتی آمده ام ولنجک با خودم عهد کردم هرگز با کسی جز شجی، نقطه بازی نکنم...!

تازه فهمیدم که باختن از شجی یک طعم دیگری دارد، اینکه مجبور باشی پشت هم به او پاستیل بدهی و

این قرض هایت مدام عقب بیفتند...

از وقتی آمده ام اینجا، حرفهای دلم را به کسی نزدم، اینجا شجی وجود ندارد تا حرفهایت را از زیر زبانت

بیرون بکشد یا لیلایی نیست که مدام این و آنرا سرکار بگذارد و به من بگوید که چه کسی را سرکار گذاشته...

اینجا فقط یک رضی موجود است که مدام پای تخته دماغ و دهن می کشد ...

سر این نیمکت های بی ارزش، مثل هر روز صبحمان ، نمی شود دعوا کرد...

اینجا اینقدر نیمکت ها از هم فاصله دارند که ته کلاس نشستن، صفا نمی دهد...

اینجا هر روز یک شجی نیست تا جیغ جیغ کند و مدام با غزال و صدرا بجنگد تا ته کلاس بنشینیم...

اینجا من دلم لک زده برای یک زنگ بغل شجی نشستن، یک ثانیه با شجی درد و دل کردن و

یک دور نقطه بازی جانانه...

از وقتی آمده ایم اینجا، درو تقلب کردن را خط کشیده ایم... شاید یکی از خوبی های ولنجک همین باشد...

پشت این نیمکت های تازه، دلهایمان پنهان است...

توی این جامیز های کوچک، دلمان جامانده...

اینجا یک شجی کم است...

 

 

یادش بخیر آن روزگاران، ما غرق در امید بودیم...
نوشته شده در جمعه 89/8/14ساعت 3:36 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک