امروز من موهامو کوتاه کردم... نه، مثل اینکه عمق فاجعه رو درک نکردین!!! امروز من با پاهای خودم و با عقل نصفه نیمه ی خودم پاهامو گذاشتم توی آرایشگاه...! و طبقعمل شرورانه ای موهامو کوتاه کردم... وقتی که یه نفر دیگه موهامو داشت شستشو میداد و مثل آدمایی که چلاغن، داشت حوله رو می پیچید دور سرم، داشتم به این فکر می کردم که چقدر خوبه موهامو یکی دیگه بشوره و تو لبخند بزنی و به سقف و در و دیوار زل بزنی در حالی که توی چشمات آب نمیره و خشک خشکی!!! وقتی روی صندلی آرایشگاه نشستم و مدل موهام رو انتخاب کردم، مامانم با خیلی شوق و ذوق داشت نگاه می کرد... به دختر لجوجی که خیلی وقته نمیذاشت کسی به موهاش دست بزنه!!! هی... یادش بخیر. یکی از قسمتهای مسخره ی دیگه اینه که تمام مدت باید به آینه نگاه کنی و قیافه ی خودتو تماشا کنی و چند وقت یکبار احمقانه به خودت لبخند بزنی یا به خانومی که داره ناخون می کاره نگاه کنی... وقتی فریبا خانوم، موهامو بالا برد و به فاصله ی زیادی اونو برید، احساس کردم که چقدر لوس و به درد نخورم که با کوتاه شدن موهام دلم می گیره... وقتی اولین مو افتاد روی کاوری که دورم پیچیده بودند، با عصبانیت اونو از خودم دور کردم تا نبینمش و اون موقع بود که فریبا از حالت قیافم و حرکاتم، کلی خندید و ریسه رفت و برای چندمین بار فهمیدم که چقدر لوسم....
کد قالب جدید قالب های پیچک |