فروزان با جدیت در حال توضیح دادن شب اول قبر و جنابان نکیر و منکر بود...
توضیح می داد که کفن چند تیکه است و چند تیکه اش خوبه!!!
فقط سر تکان می دادم و گوش می کردم...
بغض گلویم را گرفته بود و داشتم به این فکر می کردم که چرت می گویند که
می شود بغض را قورت داد، من یکی بزرگش را توی گلویم دارم...
مقنعه ام را بالا تر آوردم تا فروزان چشمان پرم را نبیند...
فروزان ول کن ماجرا نبود و کمی بعد رفت سراغ شیب جهنم و ...
داشتم پیش خودم شیب درکه را فرض می کردم که چقدر تند است...
ناگهان چشمانم را چرخاندم و زل زدم به پارچه سیاهی که به دیوار یکی از
خانه هایی که هر روز سر راه می بینیم...
کنار عکس پسر جوان نوشته بود:
مرگ نا به هنگام ...
بالاخره بغضم ترکید و زدم زیر گریه!!!
مگر مرگ به هنگام هم داریم...؟!!!
بالاخره بغضم ترکید و زدم زیر گریه!!!
مگر مرگ به هنگام هم داریم...؟!!!
کد قالب جدید قالب های پیچک |