ما هنوز در هنوزیم...
دستم را محکم می فشارد و دلداریم می دهد... حرفهایش رویم تاثیر می گذارند... می نشینم، بندهای کفشم را باز و بسته می کنم... بلند می شوم و لباسم را می تکانم...با لبخند گرم و اطمینان بخشی سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد... قوت قلب می گیرم... نفس عمیقی می کشم و برای لحظه ای پلک هایم را روی هم می گذارم... بعد به سرعت از کلاس بیرون می زنم... سر پیچ زیر چشمی به آینه نگاه می کنم... همه چی مرتب است! قدم هایم را تند تر می کنم و بالاخره توی ناهار خوری پیدایش می کنم... ناگهان نگاهایمان به هم گره می خورد... سرم را انداختم پایین و از همان راهی که آمده بودم برگشتم...! نشد.
نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت
4:42 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |
کد قالب جدید قالب های پیچک |