آهای با توام... با توام، تو که خودت را مبرّا می کنی... با توام، به اصطلاح بی احساس... با توام، آهااااای عاشق خسته... تو که سر به کوه و بیابان می گذاری... با توام، تو که خوب بلدی جواب بدهی و جواب نشنوی.. با توام مدعی بی سر و پا... تو که دنیایت کج است و مدام در حال لیز خوردنی! با توام، ظاهر خوبیها، مظهر سردی...مجسمه ی احساس! با توام، تو که مثل دیوار می روی و خوب بلدی گاهی ادای آدم مفلس ها را در بیاوری... با توام، تو که آدم قصه هایت شده هیروها...امیدوارم بیس حریفت را نابود کنی. با توام، تو که خاکستر تنفس می کنی، تو که سرد سرد، آتش می سوزانی... با توام، علمدار بی طراوتی... تو که خرمن خرمن برگ سبز، خشک می کنی... با توام، تو که در دنیایت "باشه"، "نه" معنا می شود... و "اولین فرصت" برایت "هرگز" تفسیر می شود... با توام، تو که همیشه مسافر تلقی می شوی، تو که همیشه حرف از رفتن می زنی، برو و بودت را بزدای! با توام، بار و بندیلت را ببندد، از خیال آشفته از این مرداب، رختت را بکن! ودیعه ای که به رسم امانت به من سپردی، بردار و برو. امانت داری بلد نیستم... با توام، شاهزاده ی قصه ها، قهرمان دیو کش... با توام، قاتل خوشی ها و خنده هایم... با توام، سرت را بالا بگیر... خجالت می کشی، از کسی ک برایت مهم نیست و ارزشی ندارد...؟! با توام، شمشیرت را محکم فرو بیاور بر زندگیم، ماشه را با تمام قدرت بکش، من قول می دهم خودم تا آخرین لحظه تشویقت کنم ...اما بدان دست آخر، جانم به سر رسیده، احسنتِ نهایی با خودت. (می دانی که خوش قولم، برعکس تو)
با توام، تو که پا به چرخی...تو که راحت همه چیز را زیر پایت می گذاری و روان می چرخی ... با توام، تو که فهمیدی از دخالت بیزارم و دخالت کردی... با توام، تو که آخر فراموشکاری و بدقولی شده ای... آهای روشن فکر! فراموشت نکنم که چه؟!
...که بخندی؟! ...که بروم دنبال طراحی؟! ...که بشوم مضحکه خاص... ...که اسمم رویم معنا نکند؟! می دانی تیتر کارهایت برایم عذاب آور شده؟! هر روز باید منتظر آب شدن خودم باشم، در برابر که؟! چرا حرفم را به خودم نمی زنی؟! با توام، تو که برایم معنا می کنی : شجاع ترینم! آهاااااااااای شجاع ترین، بیا بایست، اینجا حرفت را بزن... تو که خوب بلدی بشنوی و دم از عشق بزنی،بیا... اینجا بایست...
ببین شجاع ترین!!! با توام یک لحظه غرق در خودت نشو گوش فرا ده، عکس همیشه. شجاع عالم: طوری حرف بزن که شانه هایت نلرزد... صدایت افول نکند، نگاهت نلغزد، دلت تنگ نشود... دستهایت را انقدر تکان نده، نگاهم گیج می رود... چشمهایم به زق زق می افتند... مغزم از عذابی که می کشند تیر می کشد... فراموشت نکنم که چه بشود؟! که بفهمم شجاعی... آـــــــــــــــــی ایها الناس: شجاع ترینمان افتخار آشنایی می دهند! گفتی،گفتمشان، فهمیدیم، حالا برو...
برو با همان رویاهایت به ز.ن.د.گ.ی ات برس. البته شجاع ترین ها ز.ن.د.گ.ی ندارند ک... ببین ،طاقتش را داری، گوشت را باز کن تو که بی خیال دوعالمی! من همه چیز را شکستم، از روی دیوارهای اتاقم، خاطراتم را کندم و جای آن قاب عکس کودکی ام را نشاندم... خاطراتم را پس فرستادم، بگیر ارزانی خودت! می توانی از پشتشان به عنوان چک نویس استفاده کنی. دیگر اهمیتی برایم ندارد! آهاااای مظلوم قصه های نظامی، فرهاد! خوب نگاشتی، اکنون برو همه ی دنیا را بگرد، زیر و رو کن، وجب به وجب نگاه خمارت را بیانداز، تا شیرینت را پیدا کنی... من هم پشت سرت توی یک کاسه ی فیروزه ای آب می ریزم، تا دست پر برگردی... خدایم به همراهت. فقط! شروع قصه را *تو* (شجاع ترین) فراموش نکن تا فردا روی دیوار اتاقم پاسخ این سوالم را بشنوم: "موندم از کجا شروع شد!" ج.ن: آخر یه شب، عطر تنت از پیرهنی که جا گذاشتی می پره... پ.ن: حالا ببین!!! می خندم، الکی هم نیست...! جدی نگیر،به خودت هم نگیر! آخر.ن: این روزاها خیلی مریضی کشیدم، قدر سلامتیتان را بدانید،بهتان حسودی می کنم! :( ریز.ن: لازم بود.
کد قالب جدید قالب های پیچک |