ما هنوز در هنوزیم...
صدای رفتارت بلندتر از صدای حرفهایت بود... هربار که سعی می کردم، گول حرفهایی که به باد می سپردی تا به گوشم برساند را؛ باور کنم... تا می آمدم در چشمهایت سیر کنم... وقتی چشم می دوختم... بازهم صدای رفتارت را می شنیدم... شده بودی مثل کودکی که دروغ های احمقانه اش با حرفهایش تطابق ندارد... صدای رفتارت گوش فلک را کر کرده بود... هربار تا می آمدم چشم ببندم بر شنیده هایم، وقتی چشم می دوختم، حس می کردم داری فریاد می زنی، زجه می زنی و من بازهم گریزان می شدم، و می شوم... ترجیح می دهم اینبار به چشمانم اعتمادکنم تا به گوشهایم! اینبار صدایت را پایین بیاور... من با گوش جان می شنوم.
نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت
5:58 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |
کد قالب جدید قالب های پیچک |