سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

گاهی در اوج فلاکت، زمانی که حس می کنی در یک ورته دست و پا  می زنی؛

و مدام باخودت زمزمه می کنی: یه چیزی کم است یا حس می کنی کسی باید باشد که نیست،

کسی که نمی دانی کیست و کجاست ولی فقط لجوجانه بودنش را می خواهی...

دلت می خواهد بعد عمری های های گریه کنی...

نه در خلوت، در آغوش یک نفر که حس می کنی حلال همه ی مشکلاتت هست،

کسی که حس می کنی تمام تنهایی ات را پر می کند...

کسی که تمام گره های کورت را باز می کند...

کسی که وقتی در کنارش قرار می گیری حس می کنی تمام عیب هایت را می پو شاند...

کسی که وقتی در آغوشش های های گریه کنی، دلداریت بدهد، اشکهایت

 را از روی گونه هایت بچیند و بگذارد تا همه ی بغض هایت را در آغوشش جای بگذاری...

...

پ.ن: چند وقتی بود وقتی دلم می گرفت و تنها بودم از خودم خجالت می کشیدم و گریه نمی کردم...

( با خودمم رو دربایستی دارم! )

آخر.ن: چند روزی دارم میرم مشهد! این اولین باره که قدر یه سفر به شهر زیارتی رو میدونم...


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 3:20 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک