این روزها... رنگ ها هم دارند مدام جایشان را باهم عوض می کنند... صورتی، خردلی معنا می کند...و خردلی آبی! اما بنفش همچنان پا بر جاست! زندگی مدام به دور خودش می چرخد و من نمی فهمم که این زندگی را از بیرون تماشا می کنم یا از داخل؟! اینجا اتفاقات بدی می افتد و من نمی فهمم که باید آنرا حل کنم یا نه؟! نمی فهمم در این دنیا حق انتخابی برایم مانده یا نه؟! این روزها دیگر زمین به دور خودش نمی چرخد، چون نه شب را می فهمم و نه روز را درک می کنم... این روزها دلم دارد پر پر می زند، نمی دانم چه می خواهد. نمی فهمم خوشحالست یا ناراحت؟! این روزها دیگر روز را درک نمی کنم، تفاوتشان را نمی فهممم... این روزها شب ها خوابم نمی برد و خواب خستگی ام را نمی گیرد... این روزها بیشتر می ترسم و بیشتر مراقبم... پ.ن: این روزها هیچ چیز عادی و قابل پیش بینی نیست... پ.ن2: تصمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود........ ولی افسوس فراموش شدم....... !
کد قالب جدید قالب های پیچک |