سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

کلی مطلب نوشتم همش پرید به من هیچ ربطی نداره...!

فقط خواستم بگم نگرانتونم چون:

پلی درگیر تلفن که ور نمی داره...!

موج اف ام تا حالا اردو نیومده ولی بعد از این می یاد!

نگین خسته است!اوووه

ضحی در حال ژست گرفتنه!

هدی بعضی از نظراش فقط شکلکه...!

کوثر سوالای عجیب می پرسه...!

دره کم نظر می ده!

غزالم که اتوبوس بغلی رو می پا...! 

یاسمن اردو نمیاد!

الو نیست...!

عطا بارانیه!

عبدو خیلی دوست خوبیه!

لیلا هم که قهره...!

ولی شجی رو نمی دونم...! 


نوشته شده در جمعه 88/5/9ساعت 4:55 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

سلام من برگشتم!

از جایی که شهرداری اش بلوار را بولوار می نوشت!!!!!!!!!

و از جایی که همه ی کوچه هایش دو تا اسمش داشت از هر طرف یه اسم!

 

..... این یک مطلب نیست !!! ......

 


نوشته شده در یکشنبه 88/5/4ساعت 1:37 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

کاشکی می تونستم کتاب قصه هامو خودم بخونم! تو می تونی چون من تونستم! ...

کاشکی می تونستم CD ای رو که می خواستم بخرم...!

کاشکی می تونستم پرادو سوار شوم...!

راستی موج اف ام توی نیازمندی های صبح تهران همشهری نوشته بود که پرادو رنچ می دن!

کاشکی سنگ ، کاغذ ، قیچی یا اتل متل توتوله  یا گل یا پوچ جزو بازی های المپیک می شد اون موقع من قهرمان المپیک می شدم و یه چند تایی هم مدال طلا به مدال های ایران اضافه  می شد!

کاشکی به من ...

من فهمیدم! همه اش فیلم بود ، اون دروغ می گفت پاهاش درد نمی کرد بلکه معتاد بود! می گفت پاش درد می کنه ولی مواد       نمی خواست لنگ یه ناهار بود! می گفت همه اش از رفیقای ناباب شروع شده! می گفت حتما اون ها هم دارن توی یه خرابه ی دیگه ای جون می دن! همهش دروغ بود اون مثل یه کم هیونگ ... بود! فریبم داد!

هی...! چرا؟

 به قول ضحی آخه سر چی؟

منو تنها نذار روی قلبم پا نذار... / بزنم نزنم؟ / سیریوس!

دل من یه روز به دریا زد و رفت حیونی تازگی آدم شده بود!

این دوربینت روشنه چراغش! آری؟

ایفتیضاح عاشقتم!

رضا یه شخصیتیه که از همه طرف ...

جمیز پاتر....!!!

·         راستی دوستان نظرتون در باره ی نویسندگان جدیدم چیه؟ قشنگن نه؟ اینا فامیلامونن!

·         پریشان گویی ام را ببخشید! قاطیدم!

·         در ضمن ما رفتیم مسافرت یعنی همون جهاز چینی خواهرمان! فعلا...

·       هی...!

 


نوشته شده در شنبه 88/4/27ساعت 4:10 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

نزدیک ظهر است و به اتفاق همه ی اعضای خانواده رفتیم خونه ی آقاجون به مناسبت روز پدرجشن کوچکی که داشتیم تمام شد و بعد از ناهار همگی در گوشه نشسته بودند و حرفی نمی زدند!

منم مثل همه روی مبل نشسته بودم و جلویم میز بود ؛ روی میز یک دفتر چه تلفن فسیل قرار داشت که جلد نداشت و از حرف ن به بعد آن هم نبود! یک دفتر چه ی سیمی آبی بود که هر 13 نوه روی ان اثری به جای گذاشته بودند!

مثلا در کنار حروف الفبای کنار دفتر چه که چاپ شده بود یک نوه ی خیلی بدخط که احتمالا کلاس اولی بود دوباره حروف را با خودکار قرمز نوشته! که احتمالا علیرضا این شاهکار را خلق کرده از بس که بدخط بوده!

و یک نوه ی گل دیگر که برادر اینجانب تشریف دارند در حاشیه صفحه عین با خودکار آبی ، کلّی نوشته علی! ( بچه بوده دیگه عقل تو کلش نبوده البته الان هم اکثرا نیستا! )  

و یا یک نوه ی گل دیگر شیر کاکائویش را در صفحه خ خالی کرده و با خودکار سبز فلش زده : از اینا خیلی دوست دارم! که احتمالا خاله دختر جانمان سفانه تشریف داشتن!

در صفحه ی الف هم یک مایو با خودکار مشکی نقاشی شده و کنارش نوشته شده : ما خونمون استخر داریم ( ویک آدمک که در حال زبان درازی است کشیده شده ) که من مطمئنم این کار خاله دختر جانمان سروناز است که به قول معروف در آسمان ها سیر می کند ( با سروناز توی کلاه قرمزی اشتباه نگیرید! )

و شاهکاری دیگر از سعیده است که ژاپنی زحمت کشیدند نوشتند و من هیچی از آن نمی فهمم!

ولی در عوض دختر خاله بزرگم در صفحه ی بعد یک شماره تلفن نوشته:

1234567 ( اون موقعه شماره تلفن ها 7 رقمی بوده! ) و بعد کنارش نوشته  این شماره ی خونه ی من و شوهرم است ( خونه ی ساناز اینا ) بیچاره از همون اول توهمی بوده وقت کردین یه دعایی براش بکنین لنگ یه شوهره!

و اما بهترین شاهکار مال خودمه که از حرف ن به بعد را کندم! حتما احتیاجی به اون صفحه های بعد نداشتن! میگن نوه ی آخر خیلی شیرینه ؛ منو میگن دیگه! به مال دنیا دل نمی بندم دیگه!

شاهکار بعدی مال حمیدرضا ( پسر خاله نجلا ) است که خیلی مزخرفه کل صفحه ی ک را به خودش اختصاص داده و گنده نوشته من از همه پولدارترم! بیچاره دچار کمبود محبت شده!

در صفحه ی ر با یه شاهکار گنده مواجه می شیم که کل صفحه رو گرفته ، سمانه جان زحمت کشیدند نوشتن من سیندرلا هستم!!!  می دونین ایشون از همون دوران طوفولیت توهمی تشریف داشتن آخه یکی نیست بگه بابا حداقل یه کسی رو بگو که یکم بهش شبیه باشی به خدا من شبیه ترم! ( همه توی مدرسه به من میگن قیچی سیندرلا می تونید از آشنایان بپرسید مثلا پلی توی مدرسه به پلی میگن: مادربزرگ دروغکی شنل قرمزی، همون گرگه!!!!)

و ...

 راستی از معلم انشا قبل از این هم واقعا معذرت می خوام!


نوشته شده در شنبه 88/4/20ساعت 4:23 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

خدای من...
سلام...منم!بنده ی دیوانه ات
...
هیچ کس نمیداند بنده ی دیوانه داشتن چه کیفی دارد
!!!
هیچ یک از این آدمیان نمیدانند که تو هم رازهای سر به مهری داری
...
این روزها به حرمت تو،بغضم را فرو میدهم...به حرمت رفاقت چند هزارساله مان
...
به حرمت مشاعره هامان...به حرمت اشکهامان
...
میدانم
!
بسیاری از مردم به من غبطه میخورند از داشتن خدایی چنین کوچک اما بزرگ
!
بر آنها خرده نمیگیرم!طفلکی ها خدایشان آنقدر بزرگ است که حتی نمیتوانند باهم قدمی بزنند
...
اما تو!ای خدای بی نقص من!چه خوب است منو تو همدیگر را داریم...نه؟

خوشبختی و خانه های طلایی ارزانی دیگران...همین که توهم مرا قبول داری کافیست...
همین که اگر دلم گرفت برایم فروغ میخوانی کافیست
...
ای خدای همیشه همراهم
!
مرا ببخش اگر گاهی اوقات یادم میرود که تو هرقدر هم کوچک یا بزرگی،خدای منی
...
اگر تورا گاهی اوقات جا میگذارم
...
من هیچ نیستم جز قاصدکی تابوت به پشت که در میان این همه نااهل،مومن است به تو
...
من،بی تو می ترسم از اینهمه ناسایه های رفته بر دیوار...

ببخشید مطلب خودم رو هنوز تایپ نکردم مجبور شدم دوباره از خودم نذارم


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 4:9 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

انشائ زیر را به روش دانش آموز کلاس دوم دبستان بخوانید!

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور.ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور.
بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف میزند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ تولهسگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول میخواهیم میگوید؛ کرهخر مگه من نشستم سر گنج؟


چند روز پیشا وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان میرفتیم خون عمه زهره اینا یک تاکسی داشت میزد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت: کور باباته یابو، پیاده میشم همچین میزنمت که به خر بگی‌ زن دایی, بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟
 

ما تلوزیون را هم که خیلی‌ حیوان نشان میدهد دوست میداریم، البته علی‌ آقا شوهر خالهمان میگوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما همش گربه و کوسه نشون میداد. ما فکر می‌کنیم که منظور علی‌ آقا کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربهنره داشت هم کوسه هم پینوکیو که دروغ میگفت.


فامیلهای ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی‌ منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغها، شوهر خالهمان دو تا گوسفند آورد که ما با آنها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خالهمان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خالهمان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد. ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی‌ میگفتند الله اکبر سر یک آقا رو که نمیگفت الله اکبر بریدند و اون آقاهه خیلی‌ دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر که یک وقت کسی‌ سر ما را نبرد.


ما نتیجه میگیریم که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را در تلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و نمیدانیم اگر در ایران به دنیا نیامد بودیم چه غلطی باید میکردیم.

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/4/4ساعت 6:12 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

تقدیم به : ...


نوشته شده در شنبه 88/3/30ساعت 10:28 صبح به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

رفتم تو وب یه چند نفری جوش آوردم اومدم اینجا تا یه چیز خیلی مهم بگم :

 

اگه یه کوچولو تو سر بعضی ( میگم  بعضی ) از طرفدار های جناب آقای دکتر محمود احمدی نزاد عقل بود به جای اینکه برن تو وب دیگران و بقیه را تحقیر کنن و مثل جانی ها به او بپرند ‍‍؛ طبق گفته ی خود جناب احمدی نژاد باید بعد از انتخابات طرفداران کاندیدای منتخب شده ، دیگر طرفداران را به وحدت دعوت کنند و کودورت ها را کنار بگذارند !

و به جای گذاشتن اسمایلد های عصبانی مثل فلان فلان وعصبانیمو نوشتن جملات مزخرفی مثل بدبخت ، شکست خورده،فحاش گری ، منافق ، آخه احمدی نژاد بیچاره چه گناهی کرده و ...  به عقلشون مراجعه کنند و بفهمن که به هدفشون رسیدن ( به کی قسمشون بدم آخه ) و به حرف رئیس جمهور منتخب  گوش دهند .

الان وقت همبستگی و وحدته !

عاقلان گوش کنید به خدا دیوانه نیستم ! موندم با شما ...

نمی گم طرفداری نکنید می گم به حرف کسی که قبولش دارین گوش بدین !

و اونایی که طرفدار کاندیدا های دیگرن هم همین طور چون تا 4 سال دیگه احمدی نژاد رئیس جمهوره !

راستی بد برداشت نکنید! من منظورم اوناست نه شما ها!

همه ی دوستان من مثل پلی عقل دارن 


نوشته شده در یکشنبه 88/3/24ساعت 8:34 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

    پشت یه دریا خاطره
 پشت دو کوه
پشت یه دست مه گرفته
روی برگ نازک گل
زیر درخت ساکت باغ
کنار رنگ پنجره
تو دل یک دست کویر
در اوج هجوم نازک نور
سر دو بار بارون خیس
دست نحیف برگا
می شد یه دست رخت زمین
یه آدم بود ....که دیگه نیست !!!!

 

صحنه های جالبی دیدم حالم گرفته...


نوشته شده در چهارشنبه 88/3/20ساعت 4:25 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |

نوشته شده در دوشنبه 88/3/4ساعت 11:3 صبح به قلم سارا بانو نظرات ( ) |
<   <<   41   42   43   44   45      


کد قالب جدید قالب های پیچک